جنگ سیامک و مرگ سیامک
گیومرث توانست ایران را بصورت یک حکومت مرکزی در آورد و مدتها با کامرانی و بدون بروز هیچ جنگ و آشفتگی حکومت کرد.تا این که دشمنان و بر زبان فردوسی آهرمنان بدکنش در کار جنگ شدند.گیومرث پسری داشت سیامک نام،که خوبروی ،با فهم و دلیر و لی جوان و کم سن و سال و بدور از تجربه هابود.او بدون جوشن زره و از سر غیرت جوانی به جنگ آهرمنان بد کنش رفت.وان شد که نباید بشود!
پسر بد مراورا یکی خوبروی
هنرمند و همچون پدر نامجوی
سیامک بدش نام و فرخنده بود
کیومرث را دل بدو زنده بود
به جانش بر از مهر گریان بدی
ز بیم جداییش بریان بدی
برآمد برین کار یک روزگار
فروزنده شد دولت شهریار
به گیتی نبودش کسی دشمنا
مگر بدکنش ریمن آهرمنا
به رشک اندر آهرمن بدسگال
همی رای زد تا ببالید بال
آهرمن بدکنش نیز فرزندی داشت بدکنش و ناپاک که آغاز گر جنگ شد!چون به سیامک و مقام او حسادت می کرد!
یکی بچه بودش چو گرگ سترگ
دلاور شده با سپاه بزرگ
جهان شد برآن دیوبچه سیاه
ز بخت سیامک وزآن پایگاه
سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست
همی گفت با هر کسی رای خویش
جهان کرد یکسر پرآوای خویش
کیومرث زین خودکی آگاه بود
که تخت مهی را جز او شاه بود
یکایک بیامد خجسته سروش
بسان پری پلنگینه پوش
بگفتش ورا زین سخن دربهدر
که دشمن چه سازد همی با پدر
گزارش شرارت ها و نقشه های شیطانی بچه آهرمن و آهرمن به گوش سیامک می رسد و رگ غیرتش به جوش می آید!
سخن چون به گوش سیامک رسید
ز کردار بدخواه دیو پلید
دل شاه بچه برآمد به جوش
سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش
در آن زمان هنوز جوشن و زره ساخته نشده بود و سیامک تن به جنگ آهرمنان رفت!
بپوشید تن را به چرم پلنگ
که جوشن نبود و نه آیین جنگ
پذیره شدش دیو را جنگجوی
سپه را چو روی اندر آمد به روی
سیامک بیامد تنا
برآویخت با پور آهرمنا
بزد چنگ وارونه دیو سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه
فکند آن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک
سیامک به دست خروزان دیو
تبه گشت و ماند انجمن بیخدیو
خروزان دیو سیامک را به طرز فجیعی به قتل رسانده و گیومرث از این مصیبت آگاه می گردد، و ن بر سر روی خود می زدند و به سوگ سیامک نشستند!
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه
ز تیمار گیتی برو شد سیاه
فرود آمد از تخت ویله کنان
ن بر سر و موی و رخ را کنان
دو رخساره پر خون و دل سوگوار
دو دیده پر از نم چو ابر بهار
خروشی برآمد ز لشکر به زار
کشیدند صف بر در شهریار
همه جامهها کرده پیروزه رنگ
دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ
دد و مرغ و نخچیر گشته گروه
برفتند ویله کنان سوی کوه
برفتند با سوگواری و درد
ز درگاه کی شاه برخاست گرد
یک سال کشور در ماتم و سوگ سیامک بسر می برد تا این که از پروردگار یکتا به گیومرث پیامی می رسد که بجای سوگواری کمر انتقام ببندند و از دیوان و آهرمنان انتقام خون سیامک بگیرند!
نشستند سالی چنین سوگوار
پیام آمد از داور کردگار
درود آوریدش خجسته سروش
کزین بیش مخروش و بازآر هوش
سپه ساز و برکش به فرمان من
برآور یکی گرد از آن انجمن
از آن بد کنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته کن دل ز کین
گیومرث سر به آسمان بر داشته و با بزرگ ترین نام خداوند او را به یاری فرا می خواند
کی نامور سر سوی آسمان
برآورد و بدخواست بر بدگمان
بر آن برترین نام یزدانش را
بخواند و بپالود مژگانش را
وزان پس به کین سیامک شتافت
شب و روز آرام و خفتن نیافت
پسر بد مراورا یکی خوبروی
هنرمند و همچون پدر نامجوی
سیامک بدش نام و فرخنده بود
کیومرث را دل بدو زنده بود
به جانش بر از مهر گریان بدی
ز بیم جداییش بریان بدی
برآمد برین کار یک روزگار
فروزنده شد دولت شهریار
به گیتی نبودش کسی دشمنا
مگر بدکنش ریمن آهرمنا
به رشک اندر آهرمن بدسگال
همی رای زد تا ببالید بال
یکی بچه بودش چو گرگ سترگ
دلاور شده با سپاه بزرگ
جهان شد برآن دیوبچه سیاه
ز بخت سیامک وزآن پایگاه
سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست
همی گفت با هر کسی رای خویش
جهان کرد یکسر پرآوای خویش
کیومرث زین خودکی آگاه بود
که تخت مهی را جز او شاه بود
یکایک بیامد خجسته سروش
بسان پری پلنگینه پوش
بگفتش ورا زین سخن دربهدر
که دشمن چه سازد همی با پدر
سخن چون به گوش سیامک رسید
ز کردار بدخواه دیو پلید
دل شاه بچه برآمد به جوش
سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش
بپوشید تن را به چرم پلنگ
که جوشن نبود و نه آیین جنگ
پذیره شدش دیو را جنگجوی
سپه را چو روی اندر آمد به روی
سیامک بیامد تنا
برآویخت با پور آهرمنا
بزد چنگ وارونه دیو سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه
فکند آن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک
سیامک به دست خروزان دیو
تبه گشت و ماند انجمن بیخدیو
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه
ز تیمار گیتی برو شد سیاه
فرود آمد از تخت ویله کنان
ن بر سر و موی و رخ را کنان
دو رخساره پر خون و دل سوگوار
دو دیده پر از نم چو ابر بهار
خروشی برآمد ز لشکر به زار
کشیدند صف بر در شهریار
همه جامهها کرده پیروزه رنگ
دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ
دد و مرغ و نخچیر گشته گروه
برفتند ویله کنان سوی کوه
برفتند با سوگواری و درد
ز درگاه کی شاه برخاست گرد
نشستند سالی چنین سوگوار
پیام آمد از داور کردگار
درود آوریدش خجسته سروش
کزین بیش مخروش و بازآر هوش
سپه ساز و برکش به فرمان من
برآور یکی گرد از آن انجمن
از آن بد کنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته کن دل ز کین
کی نامور سر سوی آسمان
برآورد و بدخواست بر بدگمان
بر آن برترین نام یزدانش را
بخواند و بپالود مژگانش را
وزان پس به کین سیامک شتافت
شب و روز آرام و
در سرتاسر کتاب شاهنامه فردوسی در مقام معلمی بسیار کار آزموده و هوشیار نقش مهم خرد و عقل و تفکر و دانش و دانایی را گوشزد می کند.گویی از هر ایرانی و پارسی زبان با اصرار تمام می خواهد که در پرتو خرد که بقول خود او چشم جان است و با ابزار ذانش پیش برود.او کشور را وقتی در راه پیشرفت و ترقی می بیند که مدیران دانشمندان آنرا اداره کنند!
این شعر در حد خود معنایی بزرگ و سترک در خود دارد .یعنی حتی آرامش جامعه در گرو این مطلب است که دانایان خدمتگذار ملت و کشور باشند.
یزدگرد نیز بر همین اساس در پی احضار دانایان از سرزمین های مختلف و برای آموزش موضوعات مختلف دستواراتی صادر می کند.
این شعر ها که در ارتباط با پرورش فرزند یزد گرد است تاکید دارد که به یزد گرد گفته شده بود برای تربیت درست فرزند می بایست از اموزگاران و پرورندگان دانا بهره جست.
در پی این احضار اشخاص ی فرهنگی به نزد گرد می روند و به او تعهد می دهند که با دانش راهنمای شاه و فرزندش باشند.
صرفنظر از آن که شعر در ارتباط با مقطع زمانی است حکایت از دیدگاه خود فردوسی نسبت به آموزش و پرورش کودکان دارد.
گیومرث
فردوسی چند پرسش تاریخی مطرح کرده و از بنیانگذاری تاریخ حکومتی ایران سخن به میان آورده و خود به این پرسش ها پاسخ می دهد،
سخن گوی دهقان چه گوید نخست
که نامی بزرگی به گیتی که جست
که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد
ندارد کس آن روزگاران به یاد
مگر کز پدر یاد دارد پسر
بگوید ترا یک به یک در به در
که نام بزرگی که آورد پیش
کرا بود از آن برتران پایه بیش
پژوهندهٔ نامهٔ باستان
که از پهلوانان زند داستان
او گیومرث را نخستین فرمانروای ایران می خواند که آیین حکومت و تخت و کلاه را او پایه ریزی کرد!
چنین گفت کآیین تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه
چو آمد به برج حمل آفتاب
جهان گشت با فر و آیین و آب
بتابید ازآن سان ز برج بره
که گیتی جوان گشت ازآن یکسره
کیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای
فردوسی منزلگاه ظهور نخستین فرمانروای ایران را کوهی بلند معرفی می کند.زیرا کوه نماد قدرت و مقاومت و پایداری است.
سر بخت و تختش برآمد به کوه
پلنگینه پوشید خود با گروه
گیومرث لباس پلنگینه می پوشیده و نخستین کارش پرورش و آموزش آئین زندگی بوده است!
ازو اندر آمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بد و نو خورش
به گیتی درون سال سی شاه بود
به خوبی چو خورشید بر گاه بود
همی تافت زو فر شاهنشهی
چو ماه دو هفته ز سرو سهی
دد و دام و هر جانور کش بدید
ز گیتی به نزدیک او آرمید
بنا به گفته فردوسی او به اهلی کردن حیوانات نیز دست آغازیده است،
دوتا میشدندی بر تخت او
از آن بر شده فره و بخت او
سپس به معرفی دو شخصیت می پردازد که آئین و دین را از گیومرث آموختند و احتمالا انان نخستین مربیان فرهنگی و دینی مردمان بودند!
به رسم نماز آمدندیش پیش
وزو برگرفتند آیین خویش
در ادامه فردوسی از سیامک فرزند گیومرث سخن می گوید و او را معرفی می کند!
پسر بد مراورا یکی خوبروی
هنرمند و همچون پدر نامجوی
سیامک بدش نام و فرخنده بود
کیومرث را دل بدو زنده بود
به جانش بر از مهر گریان بدی
ز بیم جداییش بریان بدی
برآمد برین کار یک روزگار
فروزنده شد دولت شهریار
به گیتی نبودش کسی دشمنا
مگر بدکنش ریمن آهرمنا
به رشک اندر آهرمن بدسگال
همی رای زد تا ببالید بال
یکی بچه بودش چو گرگ سترگ
دلاور شده با سپاه بزرگ
جهان شد برآن دیوبچه سیاه
ز بخت سیامک وزآن پایگاه
سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست
همی گفت با هر کسی رای خویش
جهان کرد یکسر پرآوای خویش
کیومرث زین خودکی آگاه بود
که تخت مهی را جز او شاه بود
یکایک بیامد خجسته سروش
بسان پری پلنگینه پوش
بگفتش ورا زین سخن دربهدر
که دشمن چه سازد همی با پدر
سخن چون به گوش سیامک رسید
ز کردار بدخواه دیو پلید
دل شاه بچه برآمد به جوش
سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش
بپوشید تن را به چرم پلنگ
که جوشن نبود و نه آیین جنگ
پذیره شدش دیو را جنگجوی
سپه را چو روی اندر آمد به روی
سیامک بیامد تنا
برآویخت با پور آهرمنا
بزد چنگ وارونه دیو سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه
فکند آن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک
سیامک به دست خروزان دیو
تبه گشت و ماند انجمن بیخدیو
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه
ز تیمار گیتی برو شد سیاه
فرود آمد از تخت ویله کنان
ن بر سر و موی و رخ را کنان
دو رخساره پر خون و دل سوگوار
دو دیده پر از نم چو ابر بهار
خروشی برآمد ز لشکر به زار
کشیدند صف بر در شهریار
همه جامهها کرده پیروزه رنگ
دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ
دد و مرغ و نخچیر گشته گروه
برفتند ویله کنان سوی کوه
برفتند با سوگواری و درد
ز درگاه کی شاه برخاست گرد
نشستند سالی چنین سوگوار
پیام آمد از داور کردگار
درود آوریدش خجسته سروش
کزین بیش مخروش و بازآر هوش
سپه ساز و برکش به فرمان من
برآور یکی گرد از آن انجمن
از آن بد کنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته کن دل ز کین
کی نامور سر سوی آسمان
برآورد و بدخواست بر بدگمان
بر آن برترین نام یزدانش را
بخواند و بپالود مژگانش را
وزان پس به کین سیامک شتافت
شب و روز آرام و خفتن نیافت
هم چنین او از خواننده کتابش می خواهد که گزارشات مندرج در کتاب را افسانه و داستان به شمار نیاورده و دیگر آنکه برخی از آنها بگونه رمز بیان شده و با نیروی خرد و تفکر به فهم در می آیند.
این پرسشها موضوعات زیر را در بر می گرفته است!
تمدن ایران چگونه شکل گرفتهاست؟
رسم حکومت و کشور داری را چه کسی و یا چه کسانی پایه گذاری کردهاند؟
پس از شنیدن پاسخ از آگاهان کتابی دیگر تهیه می شود و همه تاریخ باستان در آن گرد آوری می گردد!
و سر انجام نامه تاریخ باستانی ایران زمین شکل گرفته و مجموعه ای خواندنی می شود.
بهتر از هر چه ایزد بداد ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی وزویت غمیست وزویت فزونی وزویت کمیست
خرد تیره و مرد روشن روان نباشد همی شادمان یک زمان
چه گفت آن خردمند مرد خرد که دانا ز گفتار از برخورد
کسی کو خرد را ندارد ز پیش دلش گردد از کردهٔ خویش ریش
هشیوار دیوانه خواند ورا همان خویش بیگانه داند ورا
ازویی به هر دو سرای ارجمند گسسته خرد پای دارد ببند
خرد چشم جانست چون بنگری تو بیچشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است وگوش و زبان کزین سه رسد نیک و بد بیگمان
خرد را و جان را که یارد ستود و گر من ستایم که یارد شنود
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود ازین پس بگو کافرینش چه بود
تویی کردهٔ کردگار جهان ببینی همی آشکار و نهان
ما پاسخ به پرسش های پیشین را که جواب به آنها نرسید از آخرین شروع می کنیم.چشم جان چیست؟چون چشمان که در صورت ما قرار گرفته چشم جسم مااست ولی چشم روح ما و فکر ما کدامست.حکیم فرزانه ایران خرد را چشم جان و روح و عقل می داند.
خرد چشم جانست چون بنگری تو بی چشم شادان جهان نسپری
اکنون پرسش مهم این است!ما در زندگی روز مره خود چه اندازه از چشم جانمان و عقلمان یعنی از خرد و عقل و اندیشه استفاده می کنیم؟اگر این میزان استفاده به اندازه کافی است چرا این همه جار و جنجال و د عوا و نزاع خیابانی داریم؟تصادفات رانندگی ما تا ۹۰ در صد قابل مهارت شدن است ولی هرروزه بر میزان آن افزوده می شود.چون ما چشم جانمان را نیمه بسته و یا حتی تماما می بندیم.
این است که در مانده شده ایم.مشکل فرهنگی وخیم پیدا کرده ایم.
در همین شعر فردوسی راه نجات را مختصر و مفید به ما می آموزد!
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان کزین سه رسد خوب و بد بی گملن
یعنی به زبان ساده و خودمانی!می خواهی سالم بمانی می خواهی آسوده زندگی کنی می خواهی با موفقیت به آرزوهایت برسی زبان خود را نگه دار بر سر هر کس داد نکش بد نگو !هر حرفی را نزن و رابطه خود را با عزیزان و دوستانت ویران نکن! با چشم باز و محتاط و دقیق نگاه کن تا فرصتها از دست نروند ،زیباییها را ببینی بدیهارا دریابی بدها را بشناسی کتابهای خوب بخوان فیلمهای خوب نگاه کن موسیقی شاد و سازنده و حیاتبخش گوش کن! و گوش به سخنان زیبا و سازنده بده !
با دانایان و تجربه داران م کن،
به گفتار دانندگان راه جوی به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
در پی آموزش علم و دانش باش! تا زندگیت به شاهکار تبدیل شود.
ز هر دانشی چون سخن بشنوی از آموختن یک زمان نغنوی
۱ دلیل اصلی نگارش شاهنامه چیست وچرا فردوسی شاعر بزرگ ایران به چنین کاری دست زد؟
۲ نخستین کسانی که فردوسی را در این کار سترگ همراهی کردند که بودند؟
۳ نخستین آغاز گر حکومت در ایران از کجا امد و که بود؟
۴ فریدون پسر که بود و چه اقداماتی را انجام داد؟
۴ چرا طهمورث را دیو بند خواندند.
۵ طهمورث نوشتن را از چه کسانی فرا گرفت؟
۶ ت جامع طهمورث چه اصولی داشت؟
در اینده با هم سخن خواهیم گفت.
۷ از نظر فردوسی چشم جان چه نام دارد؟
درباره این سایت